جمعه ۵ بهمن ماه ۹۷ کوله ام را بسته و اماده ی رفتن شدم هوا سرد بود و میدانستم قرار است برنامه ی سنگین زمستانه ای را در پیش داشته باشم حرکت کردم و گام هایم را میشمردم تا به پپسی برسم. دیدن این هیاهوی اول صبح همیشه برایم دلچسب بوده است وقتی در آن سرمای زمستانی لبخند گرما بخش دوستان را میبینی همه چیز ها را فراموش میکنی… ۴:۰۹ دقیقه دو مینی بوس از پپسی به سمت شاه معلم به راه افتادند و قرار بود عزیزانی را در خود شهر در مسیر راه سوار کنیم … به ماسوله رسیدیم کمی هوا مه آلود بود تا امام زاده به همراه مینی بوس ها بالا رفتیم و ساعت ۶:۱۵ دقیقه بعد از نرمش و گرم کردن به راه افتادیم باد میوزید و سرما را به تن هایمان میکوبید هوا هنوز تاریک بود و در اوایل مسیر بودیم که پرتو های خورشید گام هایمان را نمایان میکرد، گفتگو ها کوتاه بود و گام ها آهسته و پیوسته سعی بر این داشتیم که صعودی موفق داشته باشیم از کنار امام زاده با شیبی تند که پاکوبی مشخص نداشت رد شدیم در مسیر جنگلی افتادیم پیچ و خم ها نامنظم بود اما مسیر مشخص پس از گذشت مدتی نه چندان زیاد جنگل را طی کرده و به دشتی بزرگ رسیدیم در دست چپمان کوه های پوشیده از برف دیده میشد و در سمت راستمان شیبی تند از کوه همراهیمان میکرد از روی جویبار های کوچکی عبور کردیم در دشتگی ها سنگچین های کوچکی دیدیم و در انتهای این دشتی به مسیری کم شیب رسیدیم که جنگلی با درخت های نازک از هم دور افتاده داشت و در دور دست آن جاده ای دیده میشد به سمت جاده رهسپار شدیم نزدیک به جاده بودیم که باد شدت گرفت سمت راستمان کلبه ای سنگی را پیمودیم و سعی میکردیم که خودمان را به جاده برسانیم شیب را بالا کشیده و از پرچین عبور کردیم باد شدید تر شده بود بر روی جاده چند دقیقه کوتاه توقف کرده و در صفی منظم آرام آرام به راه افتادیم نردبان چوبی لغزنده و پر از گل شده بود و دوستان برای بالا رفتن از آن به هم کمک میکردند باد آن قدر شدید بود که من کم وزن را به این سو آن سو میکشاند دسته دسته شده بودیم و به سمت خط الراس حرکت میکردیم ، یک لحظه به خود آمدم دیدم نمیتوانم حرکت کنم و باد مرا باز میدارد دستی بازوی مرا گرفت و کمکم کرد. همنوردم گام برداشت و به کمک آن توانستم به گروه برسم. باد باعث شده بود که حرکت گروه کند شود برف چندانی در مسیر نبود اما بعضی از قسمتهای مسیر کمی یخ زده بود.
از جاده تا بالای قله با سنگچین هایی که در حصار سیمی قرار داشته و نارنجی رنگ بود علامت گذاری شده است و روی هر سنگچین تیرکی مانند پرچم وجود دارد که ارتفاع آن منطقه بر روی آن ثبت شده است. به بالای اولین شیب رسیدیم، دور هم جمع شدیم تا مانع نفوذ بیشتر باد شویم همه به هم کمک میکردیم تا چیزی بخوریم و بیاشامیم. سرپرست بعد از چند دقیقه کوتاه از ما خواست که حرکت کنیم، به ما روحیه میداد و سعی داشت بر توان روحیه گروه بیافزاید. ساعت به ۹ نزدیک میشد و ما آرام شیب را در حرکت بودیم همچنان باد شدید بود و هر چه بالاتر میرفتیم برف بیشتری بر زیر پاهایمان میدیدیم. به منطقه خط الراس رسیدیم که در سمت چپمان سنگ های بزرگ و تیزی بین ما و دره ای فاصله انداخته بود و پاکوب در سمت راستمان قرار داشت. سنگچین نارنجی رنگی در اول مسیر بود و ما همه به دور آن حلقه زدیم. دو نفر از عزیزان همنورد با اجازه ی سرپرست به سمت پایین برگشتند که البته دوستان و همنوردان عزیزی آن دو نفر را تا پایین راهنمایی کردند و مجدد به سمت بالا آمدند تا به گروه بپیوندند. سرپرست از ما خواست که زودتر حرکت کنیم و نگذاریم که سرما توان ما را کم کند شیب تندی شروع شد و ما با گام آهسته به سمتش رهسپار شدیم. باد همچنان زیاد بود و برف در جاهایی باعث سر خوردن ما میشد. بوته هایی کوچک بین سنگ هایی نامنظم و تیز دیده میشد. گام گروه به سمت چپ تمایل داشت با فاصله درختان تنومندی را رد میکردیم از سیم خارداری گذشتیم و نظارگر سنگ چین بزرگی در انتهای این شیب بودیم. ساعت کمی از ۱۰ گذشته بود که به شروع خط الراس رسیدیم همچنان باد تندی در وزش بود. گاهی آنچنان شدید میشد که اجازه پیمایش را از ما میگرفت گاممان بسیار کند شده بود. سنگ ها را یکی یکی رد میکردیم. ۲۰ دقیقه همانطور ادامه دادیم و بعد از آن دستانمان را به دور هم حلقه میزدیم و دسته دسته گام بر میداشتیم. سعی بر این داشتیم که اجازه ندهیم باد مانع صعود ما گردد. سعی میکردیم آواز بخوانیم و توجهی به باد نداشته باشیم. بادهای سنگین را رد میکردیم. اما هرچه به جلو میرفتیم باد شدیدتر میشد و گام ما آهسته تر… به خواسته ی سرپرست ایستادیم و هیئت مسولین با هم مشورت کردند که آیا ادامه این مسیر جایز است یا نه با تصمیم آنها سرپرست اعلام کرد که در کنار هم بایستیم، سرود قله بخوانیم و عکس با پارچه نوشته ی گروه بگیریم. ساعت ۱۲ ظهر را نشان میداد و هوا در بالای قله بسیار ناپایدار بود وراهی به سمت پناهگاه شاه معلم دیده میشد و ما در نزدیکی آن از ادامه این برنامه دست برداشتیم و به سمت پایین حرکت کردیم. سعی میکردیم موقع برگشت از زیر یال ها حرکت کنیم تا کمی از شدت باد کم کنیم… در نزدیک جاده کنار سنگ های بزرگی کمی استراحت کردیم، چیزی خوردیم و مجدد راه افتادیم. جاده را رد کردیم و از مسیری که آمده بودیم به سمت امامزاده بدون توقف برگشتیم. به امامزاده رسیدیم ساعت ۱۶:۱۲ دقیقه بود و جلسه پایانی را در همان مکان برگزار کردیم تا نظرات و انتقادات عزیزان را بشنویم این گفتگو ۲۵ دقیقه به طول انجامید و به سمت جاده رفتیم و در زمان کوتاهی به مینی بوس ها رسیدیم و در ماسوله آن دو عزیزی که در خارند از ما جدا شده، برگشته بودند را سوار کردیم و به شهر رشت برگشتیم.
هانیه بزرگ زاده
زمستان ۱۳۹۷