باز هم پپسی خود را آماده دیدار مجدد با کوهنوردانی کرده بود که برای پیمایشی در یک هوای سرد برفی به دور هم گرد می آمدند. خودمان را با شوق و اشتیاق زیاد برای انجام یک صعود خوب در کنار همنوردان خوبتر به پپسی رساندیم. به دلیل تاخیر برخی از عزیزان ساعت ۵:۱۹ دقیقه از اتوبان رشت- قزوین به سمت منجیل حرکت کردیم. تاریکی هوا هنوز در چشمانمان سیاهی می انداخت و سوز سرد صبحگاهی بر جانمان نشسته بود که ساعت ۶ در امام زاده هاشم با صرف صبحانه ای دسته جمعی در مینی بوس، همه چیز برای ما رنگ بهتری گرفت. زمان با گفتگوهای شیرین همنوردان می گذشت که پرتو لاجون خورشید پدیدار شد و زمانی که به شهر منجیل رسیدیم هوا روشن بود. از فرعی سمت چپ جاده وارد جاده منتهی به روستای هرزویل شدیم . پس از گذشتن از کنار درختانی که به طور عجیب و خاص کج هستند، به دلیل وزش باد دائمی و زیاد، به روستای زیبای هرزویل رسیدیم از مینی بوس پیاده شدیم. تعداد افراد حاضر در این برنامه ۱۹ نفر بود.
هوا بسیار سرد ولی مطبوع بود، نسیم بسیار خنک صبحگاهی بر روی صورتمان دست نوازش می کشید و گرد سپید برف آرام آرام شروع به باریدن کرده بود و نمایی زیبا از کوهنوردانی دیده میشد که به یکدیگر برای پوشیدن لباس های گرم، جمع و جور کردن وسایل، کمک می کردند، باتون ها دست به دست میشد و این همکاری ها جلوه ی سرمای یک روز برفی را در دیدمان کمرنگ می کرد، سرپرست برنامه همگان را به دور یکدیگر جمع کرد و صحبت های مورد نیاز را انجام داد، آشنایی مسیر با راهنمای برنامه بود که با توضیحاتی عالی چشم اندازی اندک از مسیر صعود در ذهن ما مصور گشت. بعد از انجام نرمش و حرکات کششی به صورت دسته جمعی ساعت ۷:۳۵ دقیقه گروه، گام های خود را استوار ساخت و حرکت به سمت قله را با عزمی جزم آغاز گشت.
درخت سرو کهن سال روستای هرزویل که در شروع حرکت در سمت راست ما قرار داشت نظارگر این پیمایش زیبا بود، به سمت جنوب شرقی در حرکت شدیم برف های کوچک سفید بر جانمان می نشست. سمت راست مسیر جوی آب کوچکی روان بود و روی شاخه های لخت درختان شبنم صبحگاهی نظر را جلب میکرد، بعد از گذشت زمانی کوتاه از اولین پل چوبی رد شدیم که با این عبور جوی کوچک که حالا کمی عریض شده بود در سمت چپ ما قرار داشت، گام ها منظم و یکنواخت بود و همه ی ما در تلاش بودیم که به شاخ و برگ های در مسیرمان آسیب وارد نکنیم، پاکوب باریک ما را به یک منطقه ی جنگلی که در میان آن درختچه ها و بوته های توت جنگلی و میوه های کوچک قرمز که از بارش نمناک باران خیس و براق شده بودند هدایت میکرد، در سمت چپ ما چشم انداز دوری از منجیل نمایان بود، یک به یک خانه های روستایی را رد می کردیم صدای رودخانه در گوشمان میپیچید و در پشت سرمان جاری بود تا به خانه ای با حصارهای فلزی بلند رسیدیم که سگ های بزرگ آن با پارس های بلند و ترسناک خودشان ما را بدرقه می کردند. در اولین فرصت به مدت ۲ دقیقه با اجازه ی سرپرست لباس های خود را کم کردیم و به راه خودمان ادامه دادیم، عقربه های ساعت ۸:۳۵ دقیقه را نشان میدادند که به چشمه رسیدیم ۵ دقیقه توقف و استراحت باعث شد که کوله هایمان را زمین گذاشته و بطری هایمان را از آب چشمه پر کنیم ، در آن منطقه تعدادی کوهنورد دور هم آمده بودند و مشغول آماده کردن صبحانه برای خود بودند در همین زمان کوتاه به گفتگو با آنها پرداختیم. این استراحت های کوتاه اما دلچسب باعث میشود که صدای خنده های ما از شوخی ها و گفتگو های جذاب یکدیگر سکوت طبیعت را بشکند، خداحافظی کوچکی از چشمه ی پرآب کردیم تا در هنگام برگشت نیز به سراغش بیاییم.
همچنان مسیر جنگلی را به جهت جنوب شرقی می پیمودیم که تصویری دوست داشتنیی لبخند را بر لب های ما نشاند، دیگر مسیر گلی و مرطوب نبود، بلکه پاهای خود را بر روی سطح سفید برف می گذاشتیم ، در سمت چپ مان دیواره ای بلند دیده می شد که درختان آن لباس سفیدی از جنس برف به تن داشتند بارش برف بسیار اندک شده بود. در بین سنگ ها حرکت می کردیم و از دیدن اطراف لذت می بردیم. در بالای این مسیر زیبای جنگلی به دشت زیبایی رسیدیم که در پیش چشمان ما کوه ها نمایان بودند استراحت بسیار کوتاهی کردیم آبی نوشیدیم و با حرکت جلودار برنامه یک به یک به مسیر ادامه دادیم، باید به منطقه وسیعی میرسیدیم که چیک چیک بلاغی نام داشت راهنمای مسیر در مورد علت نام گذاری منطقه توضیحاتی داد. هر چه قدر بیشتر می پیمودیم برف بیشتر می شد، اما مانعی برای ادامه مسیر نبود.
ساعت ۹:۵۵ دقیقه به منطقه مذکور رسیدیدم ۳ دقیقه در آن محل توقف داشتیم بعد از اتمام زمان داده شده، از سمت راست به راه افتادیم و مسیر سمت چپ به قله سردگاه منتهی می شود. به طرف درختان رهسپار شدیم برف گاهی تا بالای ساق پایمان را در بر میگرفت با استراحت های به موقع سرپرست ، دیگر خستگی در همنوردان دیده نمیشد، چند تن از کوهنوردان برای برف کوبی با هماهنگی سرپرست به جلو رفتند و باید ممنون کمک های آن عزیزان بود ، در بین شاخه هایی که برف روی آن ها را پوشانده بود حرکت می کردیم درخت هایی که در بین سفیدی طبیعت باز رنگ خاصی به محیط داده بودند، پا بر جای پای یکدیگر در پیش بودیم و خود را سهمی از این جنگل برف زده می دیدیم، ۱۱:۲۷ دقیقه بود که در انتهای این جنگل سرما زده به منطقه ای بدون درخت که دارای سنگ هایی بود، رسیدیم که شیب متوسطی داشت با توصیه سرپرست لباس هایمان را اضافه کردیم چون به قله نزدیک بودیم و باد سوزناکی شروع به وزیدن گرفته بود.
کمی قوای جسمی خود را تقویت کردیم و انتظار رسیدن به قله را در وجودمان حس می کردیم دیگر زمانی باقی نمانده بود، از سمت چپ آن دشت وارد پاکوبی مشخص و باریک شدیم. با گامی یکنواخت حر کت کردیم، در ساعت ۱۲:۱۲ دقیقه بود که به قله رسیدیدم. هیجان و خوشحالی در چهره هایمان شعله می کشید، سرود قله به گرمی همیشگی برگزار شد و کار فرهنگی مناسب با سالگرد در گذشت سیاوش کسرایی که سراینده شعر مذکور بود توسط مسئول فرهنگی برگزار شد و شعری به همراه زندگی نامه ی این شاعر عزیز بر فراز این قله خوانده شد. عکس دسته جمعی با پارچه نوشته ی گروه گرفته و ۱۲:۲۸ دقیقه بود که قله را با نگاهی امیدوار برای دیدن دوباره اش ترک گفتیم.
همزمان با حرکت ما، مه از پشت ما به پایین قله حرکت کرد و به میان درختان می غلتید، با گام هایی نسبتا تند در کنار یکدیگر راه برگشت را در پیش داشتیم و به اولین دشت مملو از درخت رسیدیم. با یک آتش گرم روبه رو شدیم که توسط همنوردان عزیز آماده گشته بود ساعت ۱۳:۲۶ به دور آتش نشستیم و از آن نور های زرد و نارنجی و قرمزی که در میان برف خودنمایی می کردند لذت می بردیم، کارهای فرهنگی بسیار خوبی توسط اعضای کمیته فرهنگی گروه اجرا گردید.
۵۵ دقیقه از ۱ بعد ازظهر گذشته بود که بعد از این گرد آمدن مفید با کمک های یکدیگر زیر انداز ها را جمع کردیم و در جنگل زیبا آرام آرام به سمت پایین بازگشتیم . هوا روشن و صاف بود. آسمان آبی دیده می شد. بعد ازعبور از چیک چیک بلاغی با پیمایشی اندک و نه طولانی سپیدروی زیبا روبه روی مان دیده می شد.
به چشمه رسیدیم باز با او پیمان دیدار مجدد بستیم و برای دیدار با درخت کهن سال روستا به مسیر ادامه دادیم . ساعت ۱۶:۱۰ دقیقه بود که زیر درخت سرو نشستیم و طبق روال همه ی برنامه ها جلسه پایانی را به خوبی برگزار کردیم نرمش و سرد کردن بدن هایمان آخرین دور همی کوهنوردان بود که بعد از آن به سمت مینی بوس به راه افتادیم تا به شهر زیبای رشت بازگردیم.
هانیه بزرگ زاده