امروز پنج ام آبان ماه ۱۳۹۶ هست، ساعت ۵ صبح با صدای زنگ ساعت و همزمان با شور و شوقی که آیدین داره ما رو هم از خواب بیدار می کنه، روزهای برنامهی عمومی شادی وصف ناپذیری داره. دیدن دوستان و همنوردان عزیز و بودن در کنار اونها و همینطور بازی در دل طبیعت زیبا حتی بچهها رو هم به ذوغ و شادی میاره. کولههای بسته شده از شب قبل رو جمع و جور میکنیم و غذاها رو داخل اون گذاشته، کفش را پوشیده و راهی میشیم. قرار امروز ما ساعت ۵:۴۵ دقیقه صبح و در محل پپسی میباشد لازم به توضیح هست که برنامه قرار بود در منطقهی جور آب دره در منطقهی املش اجرا بشه اما با هماهنگیهایی که از قبل با دوست و همنورد عزیزمان آقای منزوی صورت گرفته بود، متاسفانه به دلیل بارندگی روزهای قبل در منطقهی شرق گیلان تصمیم هیات مسئولین بر این شد تا برای تجدید خاطره بعد از چندین سال به سمت ماسوله و دشت زیبای لنندیز برنامه رو تغییر بدیم. خوشبختانه بر خلاف همیشه، امروز ماشینها تأخیر نداشتند و به موقع در محل حاضر بودند و با همت و همکاری هیات مسئولین و دیگر همنوردان، شمارههای مربوط به ماشینها مقابل شیشه مینی بوسها نصب و همنوردان سوار مینی بوسها شدند اما به دلیل تأخیر چند نفراز همنوردان عزیز در نهایت با تعداد ۱۱۰ نفر شرکت کننده ساعت ۶:۲۰ دقیقه به سمت شهرک تاریخی ماسوله راهی شدیم.
شهر تاریخی و توریستی ماسوله در ۶۰ کیلومتری شرق شهر رشت واقع در استان گیلان میباشد که با وسعت ۱۰۰ هکتار، قدمت آن به هشتصد تا هزار سال قبل میرسد. شهری که میتوانیم تلفیقی از تاریخ، طبیعت و فرهنگ را در آن ببینیم، شهری که بیشتر ماه های سال غرق در مه میباشد.
در کنار معماری زیبا، وجود کوهستانهای مرتفع، جنگل، ییلاقات سرسبز، آبشار و … نیز افراد علاقه مند را به ماسوله میکشاند.
حدود ساعت ۷:۵۰ دقیقه و بعد از پشت سر گذاشتن جادهی پر پیچ و خم به منطقهی کوهستانی ماسوله رسیدیم. بعد از پیاده شدن از مینی بوسها، از روی پل اول و بزرگ ماسوله جاده سمت چپ را در پیش گرفتیم. چند متر جلوتر، شرکت کنندگان جمع شدند تا به صحبتهای سرپرست گوش کنند. سرپرست برنامه بعد از سلام و خوش آمد گویی وتبریک روز کوهنورد و معرفی عوامل اجرایی برنامه همچون، جلودار، عقب دار، امداد و همینطور یادآوری بعضی از نکات و بعد از نرمشهای ملایم، اعلام حرکت نمود.
تیم تدارکات نیز برای آماده کردن آتش و چای صبحانه، زودتر به محل صبحانه حرکت کردند همچنین مسئول فنی برنامه نیز بازوبندهای کوهیاری را بین همنوردانی که از قبل در نظر گرفته بود، پخش کرد تا در هدایت همنوردان کمک کنند.
بعد از پیمودن مسیر کوتاهی به دوراهی رسیدیم که برای رسیدن به منطقه لنندیز، مسیر سمت راست را در پیش گرفتیم و حدود ساعت ۸:۴۵ دقیقه در محل صبحانه بودیم و دیدن تلاش همنوردان و سید عزیز که برای تهیهی چای در تکاپو بودند. زیر اندازها پهن شدند و صبحانهی همنوردان یکی پس از دیگری از کولهها بیرو ن آمد و یک عده هم طبق روال همیشگی با شیطنت و سرک کشیدن روی سفرهی دیگر همنوردان، این لذت صبحانه دردل طبیعت و چای هیزمی را دوچندان میکرد.
بعد از خوردن صبحانه، حدود ساعت ۹:۳۰ مسیر خود را به سمت دشت زیبای لنندیز در پیش گرفتیم و کمی جلوتر، از جادهی خاکی خارج شده واز یک پاکوب سنگی به سمت چپ (شرق) وارد مسیر جدیدی شدیم. از اینجا به بعد بیشتر مسیر باریک وجنگلی بود. طبیت زیبای ماسوله در هر فصلی زیبایی خاص خود را دارد، درختان سر به فلک کشیده و برگهای فصل خزان این زیبایی را دوچندان کرده مسیر پاکوب را به دنبال جلودار برنامه و با قدمهای کوتاه در شیب تند در پیش میگیریم بعد از شمارش توسط چند تن از کوهیارهای عزیز، سرود و شعر خوانی نیز از سر گرفته میشود. هوای بسیار مطبوعی ست با وجود مه صبحگاهی و هوای سرد پاییزی اما رفته رفته هوا گرم میشود. در مسیر به سنگ یاد بود آقای مبرهن که یکی از کوهنوردان از دست رفته در کوه است میرسیم. از اینجا دو مسیر داریم: یک پاکوب بالای سنگ که به منطقه زیبای ایلات زمین منتهی میشود و یک پاکوب از سمت چپ که ادامه مسیر گروه بوده و به ییلاق زیبای لنندیز خواهد رسید. بعد از استراحتی کوتاه و شعر خوانی و همراهی دوستان عزیز اعلام حرکت شد که به محض شروع حرکت مواجه شدیم با تیمی از همنوردان استان اصفهان در مسیر برگشت از کوه، که با شنیدن آوازهای زیبای گیلکی که توسط دوستان خوانده میشد به وجد آمدند. بعد صحبتی کوتاه و آشنایی با این همنوردان گرامی، مسیر را در پیش گرفتیم. پاکوب باریک و حرکت کوهنوردان تک نفره و کند بود.
استراحت بعدی گروه در کنار سنگ بزرگ بود و در ادامهی مسیر به پل چوبی رسیدیم که بعد از عبور از پل، مجدد شیب تندی رو با قدمهای آرام و کمک کوهیارهای عزیز در پیش گرفتیم. کمی قبل از رسیدن به کلبههای چوبی و قهوه خانهای که با چای داغ پذیرای میهمانها و همنوردان عزیز میباشد، مه زیبایی همه جا را فرا گرفت که هر چه به ییلاق نزدیکتر میشدیم این مه زیبا کم کم شبیه به قطرات ریزبارانی بود که اگر لباس بارانی به تن نمیکریدم لباسهای ما را خیس میکرد اما نشستن قطرات شبنم روی صورت و بودن در بین مه غلیظ، پیمودن این مسیر و زیبایی اون رو صد چندان کرده بود و البته تاکید سرپرست برای نبودن فاصله و حرکت سریع کوهنوردان در این مه غلیظ که خوشبختانه بدون مشکل و حدود ساعت ۱۲:۳۰ به ییلاق زیبا و خاطره انگیز لنندیز رسیدیم.
با پهن کردن زیر اندازها، تیم تدارکات نیز آماده سازی آتش و چای را شروع کرد، اما غلظت مه به قدری بالا بود که به محض پهن کردن زیر اندازها، همه خیس شدند اما با وجود این شرایط، همنوردان عزیز، از نهار و خوراکیهای داخل کوله غافل نشدند.
بعد از صرف نهار و با توجه به وضعیت هوا، همنوردان عزیز، برای گرم شدن و خشک کردن لباس به دور آتش حلقه زدند که شعر خوانی دوستان و همنوردان هم شروع شد.
با توجه به وضعیت هوا و لیز بودن زمین و با مشورت دوستان، بازیها کنسل و برنامه فرهنگی هم بسیار کوتاه و بطور شفاهی برگزار شد، گرامی داشت یاد و خاطره علی اشرف درویشیان، چهرهی رنجور ادبیات کودک ایران که روز قبل در گذشت، خیلی کوتاه توسط مسئول فرهنگی اجرا شد.
در ادامه با نوشیدن چای داغ که توسط سید عزیز تهیه شده بود، خون گرم در رگها جریان پیدا کرد و با جمع کردن کولهها و زیر اندازها ساعت ۱۵:۱۵ و بعد از گرفتن عکس با پارچه نوشته گروه، حرکت به سمت پایین را آغاز نمودیم.
در محل صبحانه و نزدیک شهر ماسوله، ساعت ۱۷:۲۰، برای برگزاری جلسه پایانی وشنیدن نظرات و پیشنهادهای همنوردان عزیز برای پیش برد بهتر برنامهها توقف کوتاهی داشتیم و همچنین اهداء جوایز همنوردانی که در تست کوپرهفته گذشته داخل شهر رشت شرکت کرده بودند پایان بخش برنامه بود.
ساعت ۱۸:۲۵ دقیقه آخرین شرکت کنندگان برنامه که عقب دارهای عزیز برنامه بودند، پایان برنامه را به سرپرست اعلام کردند، ضمن خسته نباشید به همهی همنوردان عزیز بخصوص عقب دارهای عزیز که با حوصله و بردباری همیشگی باعث اجرای بهتر برنامه میشوند و به امید دیدار همهی عزیزان در برنامههای آتی گروه.
خیلی حیفم آمد تا برای چند خط هم که شده در این گزارش، به زندگی علی اشرف درویشیان اشاره نکنم:
پنج شنبه چهارم آبان یک روز قبل از اجرای برنامهی عمومی گروه بود که از یکی از دوستان که تلفنی به من اطلاع داد، متوجه شدم که علی اشرف درویشیان در هفتاد و شش سالگی درگذشت، بی اختیار اشک در چشمان من حلقه زد، البته فکر میکنم تمامی دوستانی که به نحوی دوران کودکی و نوجوانی خود را با داستانهای این نویسندهی درد و رنج گذرانده باشند با شندین این خبر متأسف شدند.
او از تجربیات شخصی خود برای نوشتن داستانهایش الهام گرفته و بارها در گفتگو با رسانهها از شرایط سخت زندگیاش سخن گفته بود: “زندگی خانه به دوشی … زندگی اجاره نشینی که بیشترش را در “سالهای ابری” [رمانی که در سال ۱۳۷۰ در تهران به چاپ رسید] نوشتهام.”
با این حال دغدغه این نویسنده، اصلاً شخصی نبود: “سالهای ابری” بخشی از تاریخ این سرزمین است و آنچه بر ما گذشته است.”
درویشیان در سی و دو سالگی اولین داستان خود را منتشر کرد: “زندگی تلخ من در دوران کودکی و همینطور همکلاسیهایم باعث شد که به نوشتن روی بیاورم… به خودم میگفتم باید کاری بکنم. احساس میکردم جز نوشتن راه دیگری ندارم.”
درویشیان که عضو فعال کانون نویسندگان ایران بود، در اوایل دهه پنجاه چندبار بازداشت شد و به زندان افتاد: “من حین پخش اعلامیهها دستگیر شدم و به زندان رفتم. تا سال ۱۳۵۷ سه بار دستگیر شدم و جمعاً ۶ سال زندانی کشیدم.”
درویشیان در سالهای آخر عمرش بر اثر سکته مغزی با بیماری دست و پنجه نرم میکرد اما هیچ وقت از حرکت باز نایستاد و به هر نحوی شده اعتراض خود به بی عدالتیها را فریاد زد: “پر سفید یک کبوتر، چرخ زنان پائین میآید. جلوی پایم می افتد. پر را بر میدارم. بو میکنم. بوی آزادی و بوی آسمان میدهد. بغض میکنم.”
یادگش گرامی و راهش پر رهرو.
شریفه محمدی
پاییز ۹۶