هوا بد است؛
تو با کدام باد میروی!؟
|سایه|
..
گامهای استوار شب همچنان به روی آسمان بود که از خانه بیرون زدم.
خنکای مطبوع و خرد شدنِ گهگاهِ برگِ خشکِ درختان زیر پاهایم نشانه ی پاییز بود. فصلی که پر از زرد و نارنجی های دوست داشتنیست. مطابق معمول پیاده در خلوتِ کوچه ها و خیابان ها راه میرفتم تا به پپسی میعادگاه کوهنوردان رشت برسم. جز صدای قدم های خودم و خش خش جاروی پاکبانان صدایی نبود.
با روحیه ای پرشور به پپسی رسیدم و دیدار دوستان و همنوردانم بر این شادی ام اضافه کرد. دیدار پیشکسوتان، مربیان و همچنین هیمالیا نوردِ خوب شهرمان آرمانِ حداد به اتفاق دیگر دوستانِ کوهنورد که در قالب کانون کوهنوردی یِ گیلان دور هم جمع شده بودند تا هجدهمین سالگرد حادثه ی درفک را گرامی بدارند،باعث خوشحالی بود. این حضورِ چشمگیرِ نزدیک به ١٧٠ نفر نشان از اهمیت بالای این برنامه داشت.
با هماهنگی های لازمِ سرپرست و مسئول روابط عمومی تعداد ٩ دستگاه مینی بوس در ساعت مقرر در محل حاضر شدند و همگی یکی پس از دیگری در ساعت ۴:٣٠ سوارِ ماشین ها شدیم تا راهی یِ ییلاق “اربوناو” واقع در جبهه ی جنوب شرقی یِ قله ی زیبای درفک شویم. اسمان به تیرگیِ خود ادامه میداد و ماه گهگاهی از پس ابرها سربلند میکرد. مسیرمان را از اتوبان رشت به تهران ادامه دادیم و دو راهی یِ توتکابن-رستم آباد را به سمت توتکابن رفتیم تا به آبادی یِ “دشتویل” برسیم. در آنجا با توجه به دوراهی های متعددی که وجود داشت، سعی بر آن داشتیم تا همه ی مینی بوس ها با هم به سمت بالا حرکت کنند. قرصِ سرخ خورشید به آرامی بالا می آمد که به روستای چشم نواز “دفراز” رسیدیم. در سمت راستمان دره یِ عمیقِ “رشی” وجود داشت که با غارِ زیبا و تمدن ٧ هزار ساله اش معروف است. مسیرِ پر پیچ و خمی را ادامه میدادیم تا به “سی دشت”رسیدیم که با نگاهی به سمت چپمان میتوانستیم جبهه ی جنوبی ِ قله ی ستبر درفک را از میانِ بلندای درختانِ آن منطقه ببینیم. از روستا که گذشتیم به مناطق “سیا دشت بن” و “ناوه” رسیدیم که طبیعتی حیرت انگیز داشت. درختانِ بلند راش و توسکا و … با رنگهای زیبای مختصِ این موقع از سال جلوه گری خاصی به منطقه بخشیده بود. با گذشتنِ از روستای “چیچال” به بلندترین ییلاقِ این منطقه به نام”اربوناو”میرسیم.
ییلاقی سبز با کلبه های متعدد و درختانی کهنسال و جوان که آفتاب از بینِ آنها به زمین میرسید.
ساعت ٨ صبح را نشان میداد که بعد از طی کردن مسافتی طولانی از مینی بوس ها پیاده شدیم و با توجه به زمانِ ١۵ دقیقه ای که سرپرست داده بود سریعا زیراندازها را پهن کرده و مشغولِ خوردنِ صبحانه زیر گرمای فرح بخش خورشید شدیم. بعد از صرف صبحانه همگی جمع شدیم تا به نکاتی که توسط سرپرست برنامه گفته میشود گوش دهیم.
بعد از معرفی یِ عوامل اجرایی و صحبتهای راهنما، یک دقیقه به یادِ همنوردانِ از دست رفته مان سکوت کردیم. فضای عجیبی در منطقه حاکم شد. ساعت ٨:۴۵ بود که بعد از انجام چند حرکت کششی و نرمشی با گامی منظم، پشتِ سر جلودار برنامه به راه افتادیم. هنوز راهی نرفته بودیم که یکی از دوستان متاسفانه لیز میخورد و پایش از ناحیه ی مچ آسیب میبیند و نمیتواند ادامه ی برنامه را با ما باشد و به پای مینی بوس ها بر میگردد. خورشید به آرامی قوت میگرفت و ما با طنینِ لذتبخش خش خش برگها به راهمان ادامه میدادیم تا به منطقه ی “اربو اغل” در ساعت ٩:٣٠ میرسیم. وجود چشمه و همچنین چند کلبه که هنوز خالی از سکنه نبود از ویژگی های خوبِ این ناحیه بود.
بومی ها با دیدنِ این تعداد از کوهنوردان بسیار شگفت زده شده بودند و با رویی گشاده از ما استقبال میکردند. بطری هایمان را از آب تازه ی چشمه پر کردیم و مسیرمان را به سمت غربِ کمی متمایل به شمال ادامه دادیم تا به “کفتر چاک” برسیم. آسمان، آبی تر از همیشه و کاملا صاف در بالا سرمان بود صدای آوازخوانی های دست جمعی طراوت خاصی به گروه بخشیده بود. شیب ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتیم تا در ساعت ١٠:۴۵ بعد از گذشتن از شیبی نسبتا تند زیر یال اصلی استراحت کوتاهی نمودیم. ستیغِ دیواره ی عظیم درفک نمایان بود و ما از دیدنِ این همه زیبایی سیر نمیشدیم. مسیرمان را به سمت شمال غربی با تراورس شیبِ تندِ زیر قله ادامه دادیم تا سرانجام در ساعت ١٢:٢۵ به قله ی شگفت انگیز درفک و کنار تابلوی یادبود همنوردان از دست رفته مان رسیدیم.
ناگهان فضای احساسی یِ عجیبی بر گروه حاکم شد. عده ای با به یاد آوردن خاطراتشان اشک در چشمانشان جمع شد و با صدایی لرزان و بغض آلود به یکدیگر تبریک میگفتند. بنا بود حدودِ یک ساعتی را روی قله بمانیم. بعد از صرفِ نهار کمیته ی فرهنگی برنامه ای خاص برای امروز در نظر گرفته بود. خواندنِ دست نویسی احساسی توسط یکی از همنوردانی که در آن برنامه ی سالِ ٧٧ درفک حضور داشت، فضا را کمی دگر گون کرد.بغضی که به هنگامِ خوانش سراغ خواننده میامد همه را متاثر کرده بود و بعد از آن ترانه ی زیبای “پاییز آمد” را نوای خوشِ فلوتِ یکی از اعضای شرکت کننده همگی به اتفاق همصدا شدیم که جلوه ی خاصی به حال و هوای گروه بخشیده بود و در پایان با خوانش شعری ارزشمند از هوشنگِ ابتهاج که تطابق خاصی با حادثه ی درفک داشت برنامه ی فرهنگی نیز پایان یافت و همگی با جمع کردن زیر اندازها و خوانش دست جمعی یِ سرودِ زیبای قله و گرفتن عکس یادگاری با پارچه نوشته ای که برای این برنامه تهیه شده بود آماده ی برگشت شدیم.
۴ نفر جلوتر از تیم حرکت کردند که به شمارشِ اعضا بپردازند. جلودار برنامه در جهت جنوب شرقی با گامی منظم و پیوسته شروع به حرکت کرد.
در طول مسیرمان وجود درختچه های زرشکِ وحشی و همچنین قارچ های لذیذ باعث کند شدنِ سرعتِ حرکتمان میشد که البته گریز از آنها ممکن نبود. به هر حال با هدایت سرپرستِ خوب برنامه در ساعت ١۵:٠۵ زیر آفتابِ داغ و در محلی تقریبا نامناسب بالای “اربو اغل” که ناچارا به انتخاب آن شده بودند، مشغول استراحت شدیم و جلسه ی پایانی را برگزار کردیم که در ابتدا یکی از اعضای هیئت مدیره ی کانون از حضور تک تک همنوردان و مربیان خوبِ استان در این برنامه تشکر و قدر دانی کرد و سپس هر یک از دوستان نظرات و پیشنهاداتِ خود را اعلام کردند که قریب به اتفاق از نحوه ی اجرای برنامه رضایت کامل داشتند و در آخر با اعلام هزینه ی برنامه به سمت ییلاق “اربوناو”رهسپار شدیم. ساعت ١۶:٣٠ بود که پای مینی بوس ها رسیدیم و با هماهنگی یِ خوبِ مسئول تدارکات، راننده های مینی بوس برایمان چای آماده کرده بودند که بعد از آنهمه خستگی واقعا چسبید. بعد از صرف چای یک به یک سوار ماشینهایمان شدیم و به شهرِ زیبای رشت برگشتیم.
در پایان جا دارد از زحماتِ عوامل اجرایی کانون کوهنوردانِ گیلان برای برگزاری هجدهمین سالگردِ حادثه ی درفک کمال تشکر را داشته باشیم.
..
به سانِ رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ معجزه ای ز مرده نیست
زنده باش
|سایه|
..
میثاق علینژاد
پاییز ۹۵
گرامی باد یاد و خاطره همنوردان عزیز ،جانباختگان حادثه درفک
و باتشکر از میثاق عزیز بخاطر نوشت گزارش کامل زیبا و تاثیرگزارش فقط جای عکس خیلی در گزارش خالی بود.
با سلام
عکس های برنامه درفک در تاریخ ۱۶ مهر یعنی همون روز بعد از اجرای برنامه درج گردید.