از خانه که بیرون زدم عطرِ نمناکِ بارانِ باریده بر شهر و همچنان خنکای نسیمی که خبر از پاییز میداد را بر تنم حس کردم و با خودم گفتم که امروز چقدر میتواند شورانگیز باشد.
قدم زنان مسیر را برای رسیدن به محل تجمع گروه کوهنوردی سپهر رشت ادامه میدادم و چشمهایم لحظه به لحظه برای دیدارِ با رفقای قدیمی و صمیمی مشتاق تر میشد. هنوز خورشید برنتابیده بود که به شهرکِ اندیشه رسیدم.
دوستان و همنوردانِ امروزِ گروه سپهر یکی پس از دیگری قدمهایشان را به شهرک رساندند و در همان دقایقِ اولیه ی صبح شورِ فرح بخشی در صورتهای همه ی ما مشهود بود. تقریبا ۶:١۵ بود و همگی در حال سوار شدنِ مینی بوس ها بودیم که یکی از ماشین های نیروی انتظامی در محل حاضر و مانع از این کار شد.
ما بر این فرض بودیم که مانند باقی ی دفعات با نشان دادنِ مجوز، قضایا پایان میابد و برنامه به روالِ عادی برمیگردد اما چنان نبود.
سرهنگِ نیروی انتظامی با بهانه های مختلف قصدِ برهم زدنِ برنامه ی امروز را داشت. همه ی دوستان از مینی بوس ها پیاده شدند و بدونِ تکلیف منتظرِ اجازه ی حرکت بودیم.
آسمان روشن شده بود و آن چهره های شادابِ صبح کم کم به بی حوصلگی و عبوسی بدل شده بودند. با طولانی شدن صحبت و بحث های بین مسئولین گروه و نیروی انتظامی، تعدادی گروه را ترک کردند و ٢ راننده ی مینی بوس هم با ماشین هایشان از همان ابتدا با دیدنِ ماشینِ پلیس گریختند. بعد از کش و قوس های فراوان که از حوصله ی این متن خارج است و همچنان مساعدت های بسیار زیادِ هیئتِ مسئولین و اصطلاحا ریش سفیدانِ گروه تعداد ٢٠٠ نفر از دوستان و همنوردان ساعت ٧:۴٠ در ٨ دستگاه مینی بوس سوار شدند و راهی یِ شاندرمن شدیم. برنامه ی عمومی یِ گروه سپهرِ رشت در این هفته منطقه ی “لچور” واقع در روستای “طالب دره” ی شهر شاندرمن است.
مسیرمان را از جاده ی فومن به پیش گرفتیم و بعد از گذشتن از “دخانیات”،”احمد گوراب”،”آتشگاه” و “سه راه شفت” به “سه راهی جمعه بازار”میرسیم که به سمت راست رفته و از “جمعه بازار” و “صومعه سرا” رد میشویم و با پشتِ سر گذاشتنِ “طاهر گوراب” به شهر “ماسال” میرسیم.
با رسیدن به اولین میدان که با مجسمه ای از هلیکوپتر کاملا مشخص است مسیرمان را به سمت راست تغییر می دهیم تا به “شاندرمن” برسیم.
با گذشتن از میدانِ “شهدای شاندرمن” و همچنین پلِ آهنی که در ابتدای این شهر است به میدانِ دوم میرسیم که با مجسمه ی یک تیرانداز، نشانه ی خوبی برای ماست. میدان را دور زده و به سمت چپ یعنی خیابانِ “شهید یوسفیان” میرویم از اینجا به بعد مسیرمان تقریبا مستقیم است.
بعد از گذشتنِ از روستای “چاله سرا” به یک چهار راه میرسیم که طبق گفته های چند سطر پیشین مسیر مستقیم را به سمتِ “امامزاده شفیع” ادامه میدهیم. در طول مسیر روستاها و ابادی های متعددی وجود دارد که از مهمترینِ انها میتوان به ترتیب”بنه سرا” ، “دَران” و “طالب دره” را نام برد که امام زاده شفیع در ابتدای روستای “طالب دره” وجود دارد. بعد از پیمودنِ تقریبا ۵/۱۱ کیلومتر جاده ی اسفالت، حالا دیگر جاده خاکی میشود که طبقِ شناسایی دوستانِ کمیته ی فنی حدود ۵ کیلومترِ دیگر راه داشتیم.
این بار با چالشِ مینی بوس ها مواجه شدیم که با توجه به گفتنِ قبل از برنامه در مورد اینکه ۵ کیلومتر از مسیر خاکیست اما مینی بوس ها بهانه اوردند که زیاد است و ما مبلغ بیشتری میخواهیم و یا نمیرویم.
این مسئله هم با صحبت مسئول روابط عمومی حل شد اما باز وقفه ای در زمانبندی برنامه ایجاد کرد. مسیر خاکی را ده دقیقه ای طی کردیم که با یک بیلِ مکانیکی مواجه شدیم که میخواست جاده را به دلیل لوله گذاری بکند.
مجبور شدیم ٢ کیلومتر زودتر پیاده شویم و باقی مسیر را پیاده طی کنیم و دقیقه هایمان را پشتِ هم از دست بدهیم. همه ی ما واقعا از این همه وقفه کلافه شده بودیم. ساعت ١٠ صبح میانِ آفتابِ تازه قوت گرفته از مینی بوس ها در میانه ی راه پیاده شدیم. خستگی و کلافگی در صورت همه ی ما مشهود بود اما همچنان شوق و شور در ما زنده بود. به دلیل زمانِ زیادی که از کف داده بودیم مکانِ صبحانه را تغییر دادیم.
پس از پیاده شدن همان جاده را ادامه دادیم تا در سمت چپمان به یک سرازیری منتهی به یک دشتِ بزرگ در کنار رودخانه رسیدیم و همانجا بساط چای و آتش را برپا کردیم تا صبحانه ای میل کنیم به این امید که برنامه ی شادی را از این پس داشته باشیم اما چیزی نگذشته بود که خبر از گم شدنِ یکی از مهمانان رسید. گویی که قرار نیست این برنامه به روال عادی برگردد. سه نفر از افراد با هماهنگی سرپرست به دنبالِ دوستِ گمشده رفتند که خوشبختانه بعد از حدود ١ ساعت و نیم با تلاش دوستان همنورد پیدا شدند.
وقتی پس از پیدا کردن آن دوستی که گم شده بودن، به محل صبحانه برگشتیم ساعت ١٢:٢٠ بود. سرپرست برنامه با مشورت گرفتن از اعضای هیئت مسئولین و با توجه به نداشتنِ زمانِ کافی برای رسیدن به منطقه ی “لچور” تصمیم گرفتند که همان پاکوبی که در شمال قرار داشت را ادامه دهیم که به یک دشتِ مسطحی کنار رودخانه برسیم.
ساعت ١٣ بود که به آن دشت مورد نظر رسیدیم. در کنار دشت رودخانه ای پر آب، خروشان و سرد که داغی یِ مفرط خورشید را التیام میداد.
برنامه کم کم به روال عادی برگشته بود، بعد از صرفِ نهار، کمیته ی فرهنگی مقاله ای درباره ی روز جهانی سواد آموزی ارائه داد و بعد از ان به شعر خوانی، طناب بازی و … پرداختیم سعی بر آن داشتیم تا اتفاق های افتاده را فراموش کنیم و شاد باشیم.
خورشیدِ سوزان کمی آرام گرفته بود که زمانِ حرکت رسید و به آرامی زیر اندازها را جمع کردیم و کوله بر پشت به سمت مینی بوس ها در ساعت ۴:۴۵ حرکت کردیم. در ساعت ۵:٣٠ به مکان صبحانه رسیدیم و جلسه ی پایانی را برگزار کردیم که خوشبختانه با همه ی اتفاقاتی که افتاد از صحبت ها پیدا بود که به همه ی شرکت کنندگان تقریبا خوش گذشته است. پس از شنیدنِ صحبت ها حرکت کردیم و ساعت ۶:۴٠ به مینی بوس ها رسیدیم و به بدور گفتن به یکدیگر به سمت رشت حرکت کردیم.
این برنامه یکی از برنامه های استثنایی یِ گروه کوهنوردی یِ سپهر رشت بود که با چالش ها و اتفاقاتِ زیادی روبه رو بود.
از همینجا به عنوانِ نگارنده و یک عضوِ کوچک از خانواده ی بزرگ سپهر از تک تکِ مهمانان بابت کاستی های این برنامه ی ویژه عذرخواهی میکنم.
میثاق علینژاد
شهریور ۹۵
با تشکر فراوان از گزارش عالی تون