با عدهای از کوهنوردان، نماینده شرکت نفت مرحوم تیموری، فیلمبردار شرکت نفت آقای حقیقی، با تجهیزات فیلمبرداری ۳۵ میلیمتری از تهران عازم کلاردشت شدیم. شب را طبق معمول در منزل آقای نقوی ماندیم. روز بعد ساعت ۵ صبح با بار و بُنه و سه راّس قاطر عازم سرچال، محل پناهگاه شدیم. فصل پائیز بود و جنگل رنگهای فوق العاده زیبایی گرفته بود. تا ونداربن قهوه خانه مرحوم مشهدی میرزا آقا اتفاقی روی نداد، ولی از ونداربن به بعد هوا گرفت. هر قدر که جلوتر میرفتیم ابرها زیادتر میشد. نزدیکی بریر برف و کولاک شروع شد.
ما هم همچنان به راه ادامه میدادیم. در پیت سرا و کنگلکها میزان برف حدود ۳۰ سانتیمتر بود. هر قدر که بالاتر میرفتیم مقدار برف زیادتر میشد. در لیزونک حدود ۴۰ سانتیمتر برف نشسته بود. قاطرها با کمک ما پیش رانده میشدند و بالاخره ساعت ۷ بعدازظهر با تلاش زیاد به پناهگاه رسیدیم در اطراف پناهگاه میزان برف بیشتر و در حدود ۵۰ سانتی متر بود.
چون هوا سرد و برفی بود قاطرچی گفت که ماندن قاطرها در فضای آزاد به دو دلیل خطرناک است: یکی سرما و بوران و دیگری احتمال حمله حیوانات درنده.
پس از مشورت همگی نظر دارند که داخل پناهگاه را به دو نیم کنیم. نیمی برای استفاده ما و نیم دیگر برای قاطرها. پس از صرف شام، به علت سرما و بوران خوابیدیم. پس از یکی دو ساعت به علت کمبود اکسیژن و فضولات قاطرها فضای پناهگاه غیر قابل تحمل شد. یکی دو نفر حالشان به هم خورد و مجبور شدیم شبانه آنان را بیرون ببریم و در هوای آزاد نگهداریم. آن شب تا صبح نخوابیدیم.
صبح روز بعد خوشبختانه ابرها پراکنده و آفتاب مطبوع و عالی نمودار شد. اشعه آن روی برف مثل برلیان میدرخشید. پس از صرف صبحانه و فیلمبرداری از پناهگاه و مراسم افتتاح کم کم برای بازگشت آماده شدیم. چون روزهای پاییز کوتاه است زودتر حرکت کردیم. حوالی ساعت ۵ بعداز ظهر به منزل صفدر دورنه لو که خالی از سکنه بود رسیدیم. با تهیه شیر و آماده کردن شیربرنج که بعداز رنج راه و بوران وسرما بسیار عالی بود شام را خوردیم و چون شب قبل نخوابیده بودیم به رختخواب رفتیم.
روز بعد، پس از صرف صبحانه عازم رودبارک شدیم. در رودبارک عروسی برپا بود. و از همه ما برای عروسی دعوت شد. اوقات خوشی گذراندیم. اما خاطره آن شب تاریخی که با قاطرها به سر بردیم هرگز فراموشمان نمیشود.
منبع: فصلنامه کوه شماره ۸ پاییز ۱۳۷۶
http://www.fatehanekhorshid.blogfa.com/post/46
ارسالی از حسن لکزیان