شهر هنوز در خواب و ساعت حوالی یِ ۵ صبحِ جمعه ١٧ اردیبهشت ماهِ ١٣٩۵ بود که به خیابان آمدم. نسیمِ خنکِ بهار، برایم پیشنهادِ قدم زدن تا محلِ تجمع گروه را میداد، قبول کردم و به راه افتادم. به مکان تجمع که رسیدم از سکوت شهر خبری نبود.
دوستان و همنوردان گروه های مختلف متشکل از ٢٠۵ نفر در قالب کانونِ کوهنوردانِ گیلان دور هم جمع شده بودند تا در کنار هم و با گام های هماهنگ به منطقه ی شاه نشین در دیلمان صعود کنند.
حضورِ همنوردانِ قدیمی و پیشکسوت حس و حالِ تازه و شادابی را در میان دیگر همنوردان به وجود اورده بود. با امدن تمامی یِ مینی بوس ها ساعت ۵:۵۰ یک به یک سوار شدیم و به انتظار یک برنامه شاد و صمیمی نشستیم. مینی بوس ها بعد از گرفتن صورت حساب پشت سر هم به راه افتادند و مسیر را در جاده ی تهران ادامه دادیم و بعد از دانشگاه گیلان از دور برگردان دور زده و جاده ی “سنگر” را پیش گرفتیم و از سد زیبای “سنگر” گذشتیم و به سمت شهر”سیاهکل” رفتیم بعد عبور از “سیاهکل” مسیر را به سوی دیلمان ادامه دادیم. مسیر به دلیل کوهستانی بودن و داشتن شیب نسبتا تند در برخی مواقع اجازه ی سرعت بیشتر را به مینی بوس ها نمیداد به همین دلیل خیلی کند حرکت میکردیم تا بالاخره بعد از حدود سه ساعت به راهداری”اَبی نام” یا شهر گمشده در فاصله ی ۸ کیلومتری شهر دیلمان رسیدیم. یک حصار سنگیِ بزرگ از نشانه های بارز این، آنجا است که به تعبیر قدیمی ها گویی شهری در آنجا بوده که حالا ویران شده است.
دیلمان (به گیلکی: دیلمؤن) شهری است در شهرستان سیاهکل استان گیلان که در شمال ایران واقع شدهاست و ارتفاع آن از سطح دریا ۲۲۰۰–۲۵۰۰میباشد.
نام دیلمان ترکیبی است از سه پارهواژهی “دیل” و “ام” و “ان”.
دیل به معنی جایی است که در آن دام نگه میدارند و ام پسوند نمایشگر ارتفاع و بلندی است و ان پسوند مکان. در نتیجه معنی این ترکیب جای بلند نگهدارندگاه دام است و در حقیقت دیلمان سرزمین بلندی است که در آن دامداری میگردد. این منطقه تا قرن پنجم هجری دیلم نامیده میشد و از قرن پنجم در متون نام دیلمان دیده میشود و اگر پیش تر از این نام استفاده شده بیانگر جمع اهل دیلم بودهاست.
از مینی بوس ها پیاده شدیم و بادِ تقریبا شدیدی که می وزید همه ی ما را غافلگیر کرد. هوا اما صاف و آفتابی بود. با نگاهی به غرب، قله ی سرسبز” شاه نشین” و همچنین قله ی حیرت انگیز “درفک” دیده میشد و در شمال، قله ی نوک تیزِ “شیر قلعه” چشم را نوازش میداد. بعد از صحبت های سرپرست برنامه و معرفی یِ عوامل برنامه از جمله راهنما، جلودار و عقبدارها و تاکید برای پر کردن بطری های آب و همچنین کتری ها برای صبحانه به دلیل نبود چشمه در کل مسیر، ساعت ۹:۰۰ با گام های جلودار برنامه هماهنگ شدیم و مسیر را در جهت جنوب و کمی متمایل به شرق به سمت منطقه ی “چیچیم سرا” که برای محل صبحانه در نظر گرفته شده بود ادامه دادیم. مسیرِ جنگلی و بکری را زیر پا میگذاشتیم و باد که با ریتمی ناهمگون بر ما میتاخت.
در ساعت ۹:۴۵ به دشتی یِ “چیچیم سرا” رسیدیم و نمای دود آتشی که دوستان تدارکات برایمان فراهم کرده بودند تا چای بنوشیم را از دور میدیدیم. زیر اندازها را پهن کردیم و میان آفتابِ دل انگیز صبح مشغول خوردن صبحانه شدیم.
در جهت شمال از دور میشد معدن سرب “حیدر سرا” را دید که خاکبرداری شده و یحتمل جز خاک چیز دیگری وجود ندارد. ساعت ۱۰:۳۰ بود که بعد از خوردن صبحانه، با انرژی و شاداب حرکتمان را از سر گرفتیم و در جهت غرب به روی پاکوب گام نهادیم. آواز خوانی های دسته جمعی بسیار زیبا و منظم همه را سر ذوق آورده بود ساعت ۱۱:۰۵ بود که به معدن سرب که در جهت جنوب شرقی مسیر حرکتمان قرار داشت رسیدیم. بدون توقف مسیر را از پاکوب مشخص به سمت غرب ادامه دادیم تا به اولین یالِ اصلی یِ منطقه منتهی به کوههای “شاه نشین” ،”طالش کول” و “شاه شهیدان” رسیدیم. ساعت ۱۱:۴۵ بود که برای نوشیدن اب و خوردن تنقلات، میوه استراحت کردیم تا برای ادامه ی مسیرمان انرژی بگیریم. از روی یال در جهت شمال و کمی متمایل به غرب شهر “اسپیلی” قابل مشاهده است. و دورتر روستای “ملومه” و شهر دیلمان و همچنین در دوردستها منطقه ی زیبای “بشکافته سنگ یا به گویش محلی بشکاته سنگ” نیز قابل مشاهده است.
باد همیشه همراهمان بود هوا کمی ابری شده بود و نوید باران را میداد. با گامهای منظم همه ی نفرات مسیر را ادامه دادند. صدای پرنده ی کوکو به وفور شنیده میشد و از گونه های گیاهی میتوان به راش و زنبق وحشی اشاره کرد. ساعت ۱۳:۰۰ استراحتی کردیم تا سرپرستان گروه های مختلف با توجه به زمان برای ادامه ی مسیر تصمیم گیری کنند. هوا کمی سرد شده بود و هوای صاف و آفتابی جایش را به ابرهای غمگین و خاکستری داده بودند. تصمیم بر این شد که برگردیم و در جنگلهای “سیاخانی” ناهار بخوریم.
ساعت ۱۳:۱۰ حرکت کردیم و بعد از حدود نیم ساعت به منطقه ی مورد نظر رسیدیم ساعت ۱۳:۴۰ را نشان میداد. زیر اندازها را پهن کردیم و گرداگرد هم سفره را چیدیم و ناهار خوردیم. باران بالاخره به ما اضافه شد و شور تازه ای به گروه بخشید. ناهار را سریعا خوردیم و قبل از خیس شدن در ساعت ۱۴:۱۵ حرکت کردیم و با گام سریعتری در ساعت ۱۴:۵۰ به یال اصلی یِ شاه نشین رسیدیم. باران تقریبا قطع شده بود و مجال مناسبی برای اجرای برنامه ی فرهنگی به نظر میرسید که کمیته ی فرهنگی یِ کانون به مناسبت “هفته ی معلم”،”روز کارگر” و “روز جهانی یِ زمین” مقاله و شعر هایی را خواندند و همچنین نمایشگاه عکسی هم با محوریت همین مناسبتها بر پا شده بود که با استقبال خوبی مواجه شد.
باران با شدت بیشتری اینبار شروع به باریدن کرده بود که با تصمیم سرپرست مسیر کوتاهتری را برای برگشت انتخاب کردیم و با مینی بوس ها هماهنگ شد که در چشمه ی لاریخانی ما را به انتظار بنشینند.
ساعت ۱۵:۴۵ مسیرمان را از پاکوبی که در جهت شرق قرار داشت به سوی چشمه ی لاریخانی ادامه دادیم. باران بهاری حسابی همه ی ما را خیس کرده بود اما این هم جزو جذابیت های این صعود دلچسب بود و در خاطره ها میماند. ساعت ۱۶:۱۵ دقیقه به مینی بوس ها که در چشمه ی لاریخانی بودند رسیدیم و یک روز پر فراز و نشیب که هم باد و هم باران و هم آفتاب و هم مه را در برداشت پشت سر گذاشتیم و با خاطراتی خیس اما دوست داشتنی در مینی بوس ها نشستیم و به سوی شهر رشت رهسپار شدیم.
باقی بقایتان
میثاق علینژاد
بهار ۹۵